پایگاه بصیرت افزایی اَهلُ البَصَرِ

وَ لا یَحمِلُ هَذَا العَلَم اِلّا اَهلُ البَصَرِ و الصَّبر

پایگاه بصیرت افزایی اَهلُ البَصَرِ

وَ لا یَحمِلُ هَذَا العَلَم اِلّا اَهلُ البَصَرِ و الصَّبر

حضرت امیرالمؤمنین در جنگ صفین فرمود: «وَ لا یَحمِلُ هَذَا العَلَم اِلّا اَهلُ البَصَرِ و الصَّبر». این پرچم را کسانی میتوانند بلند کنند که اولاً بصیرت داشته باشند، بفهمند قضیه چیست، هدف چیست؛ ثانیاً صبر داشته باشند. صبر یعنی همین استقامت، ایستادگی، پابرجائی.
حضرت امام خامنه ای، ۸۷/۵/۹

سقیفه بنی ساعده

جمعه, ۲۳ آذر ۱۳۹۷، ۰۷:۰۸ ب.ظ

تجمع خواص مدینه پس از رحلت پیامبر(ص) در سقیفه


همین که خبر ارتحال پیامبر (ص) در مدینه پیچید مردم به شدت سوگوار شدند و بیرون ریختند و گریه و آه و ناله می‌کردند. در کنار این ابراز احساسات، نخبگان انصار و خواص و رجال سرشناس آنان در جایی به نام سقیفه بنی ساعده جمع شدند.

البته این خواص و نخبگان با معیار های جاهلیت بودند، چهره های برگزیده انصار که پیغمبر آنها را برگزیده بود مانند ابوالهیثم ابن تیهان و خزیمه بن ثابت در آنجا دعدت نشده بودند.

 

در دوره جاهلیت جلسات سری خزرج علیه اوس در سقیفه تشکیل میشد. بعد از ورود اسلام به مدینه و مسلمان شدن اوس و خزرج، دیگر سقیفه بنی‌ساعده تشکیل نشده بود.

در این جلسه انصار میخواستند جانشین پیامبر(ص) را تعیین کنند.

 

چرا انصار برای جانشینی پیامبر سراغ حضرت علی (ع) نرفتند؟

انصار میدانستند که پیامبر ، حضرت علی(ع) را به عنوان جانشین معرفی کرده است، و ایشان بر عکس مهاجرین با حضرت علی (ع) مشکلی نداشتند، ایشان را دوست هم داشتند، ولی به دو دلیل سراغ ایشان برای جانشینی نرفتند؛

1-     از بغض مهاجرین به حضرت علی (ع) آگاه بودند.

2-     پیامبر (ص) سفارش انصار را به مهاجرین کرده بود و خبر از مورد ظلم واقع شدن ایشان داده بود. ایشان میدانستند اگر حضرت علی (ع) جانشین شود، قطعا مورد ظلم واقع نمی شوند.

فلذا گفتند مهاجرین نخواهند گذاشت که حضرت علی (ع) به خلافت برسد، پس بهتر است خودمان خلافت را بدست بگیریم.


این تفکر و اقدام انصار، ناشی از بی بصیرتی بود، نه تنها به دستور پیامبر عمل نکردند، بلکه به اجتهاد خود عمل کردند و بزرگترین انحراف اسلام را باعث شدند.

سقیفه را انصار تشکیل دادند نه مهاجرین!


بعد از ورود پیامبر (ص) به مدینه، انصار دو نفر را به عنوان رئیس و بزرگ قبیله داشتند،‌ یکی سعدبن معاذ که رئیس اوس بود و دیگری سعدبن عباده که رئیس خزرج بود. پیامبر چنان عمل کردند که تمام اختلافات اوس و خزرج به فراموشی سپرده شد و همه انصار شناخته شدند، دیگر اوسی بودن یا خزرجی بودن معنا نداشت. حتی پس از فوت سعدبن معاذ، در سال پنجم هجرت، اوس برای خود رئیس انتخاب نکرد و سعدبن عباده به عنوان بزرگ هر دو قبیله اوس و خزرج پذیرفته شد و رئیس همه انصار محسوب می‌شد.


ادعای سعدبن عباده برای جانشینی پیامبر(ص)


او آغازگر صحبت شد و در جمع انصار عنوان کرد: پیامبر (ص) بعد از عمری رسالت و مجاهدت به جوار رحمت خدا رفت و ما انصار بودیم که به واسطه ایثار و جان‌فشانی‌هایمان موجب پیشرفت و گسترش اسلام شدیم، لذا ما به جانشینی پیامبر (ص) اولی هستیم.


همه انصار حاضر حرف او را تصدیق کردند و گفتند: هیچ‌کس شایسته‌تر از خود تو نیست! و توافق صورت گرفت.

 

دراین‌جا یکی از انصار عنوان کرد: اگر مهاجرین زیر بار نرفتند و گفتند ما خویشان پیامبر (ص) هستیم و سابقه اسلاممان بیشتر است چه کنیم؟


این حرف باعث اختلاف نظر بین انصار شد. عده‌ای می‌گفتند باید به آنان امتیاز بدهیم و عده‌ای می‌گفتند آن‌ها حقی ندارند. شخصی گفت: اگر آن‌ها ادعایی داشتند، بگوییم: یک نفر از ما و یکی از شما جامعه را اداره کند. سعدبن عباده این نظر را نپذیرفت و گفت این آغاز شکست شما است.


نهایتاً ‌به این نتیجه رسیدند که اگر مهاجرین، خلافت سعدبن عباده را نپذیرفتند، آنان را از شهر اخراج نمایند، درحالی‌که ده سال بود در کنار هم در صلح و صفا زندگی کرده بودند.


در تاریخ آمده همین که بحث خلافت سعد قطعی شد یکی از انصار به نام معن‌بن‌عدی که سابقه دوستی با عمربن خطاب را داشت، پنهانی از سقیفه بیرون آمد و عمر را در جریان اتفاقات قرار داد.

مهاجرین بدنبال غصب خلافت بودند، ولی نه تریبون داشتند ، نه جرأت طرح موضوع را به انصار، ولی بی بصیرتی های خواص انصار در اجتماع در سقیفه، امکان را برای مهاجرین فراهم کرد.


منابع سنی نوشته‌اند عمر وقتی این خبر را شنید دو کار کرد:

1-     ابوبکر را که در زمان رحلت پیامبر (ص) در مدینه نبود و در سُنح بود،‌ سریعا به سراغ او فرستاد و به او پیغام داد که سریع برگردد که فتنه‌ای روی داده است.

2-     اقدام دوم او این بود که رحلت پیامبر (ص) را انکار کرد و گفت پیامبر (ص) از دنیا نرفته بلکه به میقات الهی رفته است، همان‌گونه که حضرت موسی رفته بود، او می گفت بنی‌اسرائیل تصور می‌کردند پیغمبرشان از دنیا رفته و مرده است و منحرف شدند، اما بعد دانستند که اشتباه کرده اند، لذا پیامبر (ص) هم به میقات رفته و برمی‌گردد. با این کار عمر به اصطلاح زمان خرید تا ابوبکر برسد.

 


عمر شلاقی در دست گرفته بود و تهدید می‌کرد که اگر کسی بگوید پیامبر (ص) مرده است من با این شلاق او را می‌زنم و دست و پایش را قطع می‌کنم.


در چنین جوی بود که انصار نتوانستند از سقیفه بیرون بیایند و سعدبن عباده را به عنوان جانشین پیامبر (ص) معرفی کنند.

ابوبکر رسید و عمر را قانع کرد.


ابوبکر به همراه عمر و ابوعبیده جراح با راهنمایی معن‌بن عدی به داخل سقیفه آمدند.

 وقتی وارد شدند عمر با خشونت گفت: شما برای چه این‌جا جمع شده‌اید؟ انصار یک صدا گفتند: به تو ربطی ندارد، ما این‌جا جمع شدیم تا خلیفه پیامبر (ص) را تعیین کنیم.


ابوبکر وقتی دید تندی و خشونت عمر جواب نداد او را ساکت کرد و در سخنانی به مدح انصار پرداخت.


طبق این نقل‌ها، ابوبکر به تعریف و تمجید از انصار پرداخت و گفت: شما بودید که اسلام را یاری کردید و اگر شما نبودید اسلام پیش نمی‌رفت و این فتوحات و این دامنه گسترده اسلام پدید نمی‌آمد.


ابوبکر بعد از این که خوب از آن‌ها تعریف کرد، گفت: ما به پیامبر (ص) نزدیکتریم، ما خویشان آن حضرتیم، سابقه اسلام ما بیشتر است، اجازه دهید خلافت از ما باشد و وزارت از شما و ما متعهد می‌شویم هیچ کاری را بدون مشورت و تأیید شما انجام ندهیم.


به نظر می‌رسد ابوبکر به آنها امتیاز داده، اما انصار زیر بار نرفتند. در این‌جا یکی از انصار همان خبط را کرد و گفت: من پیشنهاد می‌کنم امیری از ما و امیری از شما باشد.


عمر تا این سخن را شنید، گفت: دو امیر در یک اقلیم نمی‌گنجد و دو شمشیر در یک نیام نمی‌رود. یک خلیفه باید باشد و آن هم از ما.

 انصار گفتند: پس باید از ما باشد و اگر نپذیرید شما را از مدینه بیرون می‌کنیم.

ابوبکر که دید عمر باز هم خراب کرد، اورا نشاند و دوباره به مدح انصار پرداخت.

 

یکی از انصار پیشنهاد کرد برای آن‌که همه از خلافت بهره‌مند باشند، آن را دوره‌ای قرار دهیم. خلیفه اول از ما انصار باشد و خلیفه دوم از شما مهاجرین، خلیفه سوم از ما و خلیفه چهارم از شما. در این صورت اگر خلیفه انصاری بخواهد کج رود مهاجرین جلویش می‌ایستند و اگر خلیفه مهاجر کج برود، انصار جلوی او می‌ایستند.


زنده کردن اختلافات بین اوس و خزرج توسط ابوبکر

 

ابوبکر که گویی منتظر چنین فرصتی بود حدیثی را نقل کرد و به پیامبر (ص) نسبت داد و گفت:

اولاً پیامبر (ص) فرمودند: جانشینان من قریشی هستند، در نتیجه شما نمی‌توانید خلیفه باشید.


ثانیاً اگر شما خلیفه‌اید بگویید خلیفه اوسی است یا خزرجی؟ اگر خزرجی باشد مهاجرین و اوسی‌ها زیر بار نمی‌روند و اگر اوسی باشد مهاجرین و خزرجی‌ها نمی‌پذیرند.


انصار، اوس و خزرج را از یاد برده بودند و همگی خود را انصار می‌دانستند، اما ابوبکر دعوای قدیمی آن‌ها را زنده کرد. اوسی‌ها که همیشه از نظر شمار و عدد کمتر از خزرجی‌ها بودند وقتی سخنان ابوبکر را شنیدند جمع خود را از خزرجی‌ها جدا کردند و دور یکی از بزرگانشان به نام اسیدبن حضیر اوسی جمع شدند.


او گفت: ابوبکر راست می‌گوید، ما یادمان رفته است که خزرجی‌ها تا قبل از اسلام با ما چه‌کردند. اگر خلافت یک‌بار به دست آن‌ها بیفتد محال است که به ما برگردانند، لذا باید جلوی آن‌ها را بگیریم.


بی بصیرتی انصار در برابر اختلاف افکنی ابوبکر


این‌ها همه ناشی از بی‌بصیرتی آن‌ها بود، اگر بصیرت داشتند باید تابع فرمایش پیامبر (ص) می‌بودند و این مسائل را طرح نمی‌کردند و اگر هوشمند و هوشیار بودند باید می‌فهمیدند این شخص هم مخالف اوس و هم مخالف خزرج است و می‌خواهد بین آن‌ها اختلاف بیندازد، اما این را نفهمیدند و گفتند او درست می‌گوید.


در این میان بشیربن سعد پسر عموی سعدبن عباده که خود خزرجی بود، اما به پسرعموی خود حسادت داشت، خطاب به خزرجی‌ها گفت: این‌ها درست می‌گویند و از خویشان پیامبر (ص) هستند، نباید زحمات خود برای اسلام را با چیزی که در آن حق ندارید به هدر بدهید، شما برای اسلام زحمت کشیده‌اید و وظیفه‌تان بوده، اما حق خلافت برای آن‌هاست.


بیعت انصار و مهاجرین با ابوبکر


با این سخنان گروهی از خزرجی‌ها هم متزلزل شدند و ابوبکر که دید تیر کاملاً‌ به هدف نشسته گفت: اینک دو صحابی لایق و شایسته پیامبر (ص) در این‌جا حضور دارند و هر دو لایق خلافت هستند. عمربن خطاب و ابوعبیده جراح، با هر کدام که خواستید به عنوان خلیفه بیعت کنید.


آن دو هم که کاملاً ‌هماهنگ بودند گفتند: تا تو صحابی باسابقه پیامبر(ص) که قدمت اسلامت از ما بیشتر است و سنت نیز بیشتر از ما است و یار غار پیامبر (ص) بودی، حضور داری نوبت به ما نمی‌رسد.


تا آن دو به سوی ابوبکر حرکت کردند که با او بیعت کنند اوسی‌های حاضر، در رقابت با خزرجی‌ها سریع به سوی ابوبکر رفتند و با او بیعت کردند، خزرجی‌ها هم تحت تأثیر بشیربن سهل با ابوبکر بیعت کردند. کار به جایی رسید که سعدبن عباده که تا چند دقیقه پیش بنا بود خلیفه شود نزدیک بود زیر دست و پا له شود!


دلایلی که عمر برای شایسته نبودن علی(ع) برای خلافت برشمرد


به همین سادگی تمام شد! وقتی بیعت صورت گرفت، عمر گفت: این بیعت خصوصی بود، باید خلیفه را به مسجد ببریم تا بیعت عمومی با او صورت گیرد. در این موقع در حالی‌که عمر پیشاپیش جمعیت برای رفتن به مسجد حرکت می‌کرد، صداهایی برخاست که گوینده آن هم معلوم نیست!


وی گفت: پس علی چه؟ مگر ما پیش از این با او بیعت نکرده بودیم؟

 عمر پاسخ داد: اولاً علی جوان است و پختگی لازم را ندارد، ثانیاً دستش به خون بزرگان قریش آغشته است و قریش زیر بار خلافت او نخواهد رفت، ثالثاً فرصت برای او هست که به خلافت برسد و به این ترتیب آن صداها هم آرام گرفت.


 

برگرفته از مباحث استاد رجبی دوانی پیرامون سقیفه



نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی